از آن شبی که تو را در حجاب میدیدم هزار چشمهی پنهان ز چشم بوده و من هوای بندگی منزل تو در سر خویش تمام سهم من از تو به جز سکوت چه بود؟ نگاهی ای مه تابان! که بی فروغ رخت اگر تو روی بپوشی عجیب نیست که من هزار حیلهی پرهیز از خیال تو را نشان من بده ای عشق! چهرهی خود را
خطای دیدهی خود را صواب میدیدم
نصیب دیدهی خود را سراب میدیدم
ولی به جای ترحم عتاب میدیدم
من از سکوت مدامت عذاب میدیدم
جهان و هر چه در آن را خراب میدیدم
خیال روی تو را هم به خواب میدیدم
به سحر نرگس مستت بر آب میدیدم